1 شیرینم و مغز سخنانم تلخ است عیش همه عالم از زبان تلخ است
2 منهم از خویش در عذابم که مدام از گفتن حرف حق دهانم تلخ است
1 هرگز دلت نشان گذار وفا نداشت سنگی که ره فتاد بر او نقش پا نداشت
2 دل از هجوم درد تو شرمندگی کشید ویرانه حیف درخور سیلاب جا نداشت
1 دنبال اشک افتاده ام جویم دل آزرده را از خون توان برداشت پی نخجیر پیکان خورده را
2 با این رخ افروخته هر جا خرامان بگذری از باد دامن می کنی روشن چراغ مرده را
1 دل پس از طوف حرم بر در میخانه نشست هر کجا شیشه می دید چو پیمانه نشست
2 رفتی از دیده و من دشمن چشمم، که چرا بسفر زود رود هر که درین خانه نشست