1 مرا جان و دل نزد آن سرکش است که جان بوسه بر خنجرش میدهد
2 ز سرگشتگی دان تو این دردسر که گردون بد اخترش میدهد
3 چو درد سر خلق او میکشد فلک نیز درد سرش میدهد
1 قصر هدی شد به سعی شاه مشیّد رایت اسلام سر کشید به فرقَد
2 شاه جهان شهریار عالم عادل خسرو غازی طغانشه بن موید
1 هرچه فرّ و جاه قدرست ای همایون بارگاه در حریم حضرتت جمع آمد از اقبال شاه
2 در ازل چو نقش نیرنگ تو می زد نقش بند دولت اندر آستانت کرد خود را جایگاه
1 چو سنبل تو سر از برگ یاسمین بر زد غمت به ریختن خونم آستین بر زد
2 رخ تو از عرق و نازکی بدان ماند که ابر قطره باران به یاسمین بر زد