خاکم به سر، ز غصه به سر، از میرزاده عشقی قصیده 28

میرزاده عشقی

آثار میرزاده عشقی

میرزاده عشقی

خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم

1 خاکم به سر، ز غصه به سر، خاک اگر کنم خاک وطن که رفت، چه خاکی به سر کنم؟

2 آوخ کلاه نیست وطن تا که از سرم برداشتند، فکر کلاهی دگر کنم

3 مرد آن بود که این کلهش بر سر است و، من: نامردم ار به بی کله، آنی بسر کنم

4 من آن نیم که یکسره تدبیر مملکت تسلیم هرزه گرد قضا و قدر کنم

5 زیر و زبر اگر نکنی خاک خصم ما ای چرخ! زیر و روی تو، زیر و زبر کنم

6 جائیست آرزوی من، ار من به آن رسم از روی نعش لشکر دشمن گذر کنم

7 هر آنچه می کنی؟ بکن ای دشمن قوی! من نیز اگر قوی شدم از تو بتر کنم!!

8 من آن نیم به مرگ طبیعی شوم هلاک وین کاسه خون به بستر راحت هدر کنم

9 معشوق «عشقی » ای وطن، ای عشق پاک! ای آن که ذکر عشق تو شام و سحر کنم:

10 «عشقت نه سرسری است که از سر به در شود» «مهرت نه عارضیست که جای دگر کنم »

11 «عشق تو در وجودم و مهر تو در دلم » «با شیر اندرون شد و با جان به در کنم »

عکس نوشته
کامنت
comment