-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوش مرا رخ نمود دلبر روحانئی داد بدست دلم سبحه سبحانئی
2 من چو بفرمان او سبحه گرفتم بدست برد ز من دین و دل از ره پنهانئی
3 گشت دلم مست او جان شده پابست او خورده هم از دست او باده جانانئی
4 سوی من شه نشان کرد جنیبت روان کرد در اقلیم جان غارت سلطانئی
5 آن شه پر مکر و فن داشت خرابی من تا بنهد از کرم گنج بویرانئی
6 آه که از عشق دوست کین همه فتنه ازوست عابد دیرینه شد عاشق رهبانئی
7 کرد ز خود فانیم داد پریشانیم برد مسلمانیم آه مسلمانئی
8 سطوت عشق جلیل ساخته بی قال و قیل خون دلم را سبیل بر خطر جانئی
9 آه که از بیخودی من چه شغب ها کنم گر نکند شاه من رسم نگهبانئی
10 دوست چو آمد عیان رفت حسین از میان عاریه دارد بدوش خلعت انسانئی