دوشم آهنگ عشا بود که آمد از غالب دهلوی غزل 218

غالب دهلوی

آثار غالب دهلوی

غالب دهلوی

دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش

1 دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش

2 کای خس شعله آواز مؤذن زنهار از پی گرمی هنگامه منه دل به خروش

3 تکیه بر عالم و عابد نتوان کرد که هست آن یکی بیهده گو، این دگری بیهده کوش

4 نیست جز حرف در آن فرقه اندرزسرای نیست جز رنگ درین طایفه ازرق پوش

5 جاده بگذار و پریشان رو و در راهروی به فریب می و معشوق مشو رهزن هوش

6 بوسه گر خود بود آسان مبر از شاهد مست باده گر خود بود ارزان مخر از باده فروش

7 این نشید است که طاعت مکن و زهد مورز این نهیب است که رسوا مشو و باده منوش

8 حاصل آنست ازین جمله نبودن که مباش ما نه افسانه سراییم و تو افسانه نیوش

9 من که بودی کفم از مزد عبادت خالی چو دلم گشت توانگر به ره آورد سروش

10 گفتم از رنگ به بیرنگی اگر آرم روی ره دگر چون سپرم گفت ز خود دیده بپوش

11 جستم از جای ولی هوش و خرد پیشاپیش رفتم از خویش ولی علم و عمل دوشادوش

12 تا به بزمی که به یک وقت در آنجا دیدم باده پیمودن امروز و به خون خفتن دوش

13 خانقاه از روش زهد و ورع قلزم نور بزمگاه از اثر بوسه و می چشمه نوش

14 شاهد بزم در آن بزم که خلوتگه اوست فتنه بر خویش و بر آفاق گشوده آغوش

15 همچو خورشید کزو ذره درخشان گردد خورده ساقی می و گردیده جهانی مدهوش

16 رنگها جسته ز بیرنگی و دیدن نه به چشم رازها گفته خموشی و شنیدن نه به گوش

17 قطره ناریخته از طرف خم و رنگ هزار یک خم رنگ و سرش بسته و پیوسته به جوش

18 همه محسوس بود ایزد و عالم معقول غالب این زمزمه آواز نخواهد، خاموش

عکس نوشته
کامنت
comment