- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دوشم آهنگ عشا بود که آمد در گوش ناله از تار ردایی که مرا بود به دوش
2 کای خس شعله آواز مؤذن زنهار از پی گرمی هنگامه منه دل به خروش
3 تکیه بر عالم و عابد نتوان کرد که هست آن یکی بیهده گو، این دگری بیهده کوش
4 نیست جز حرف در آن فرقه اندرزسرای نیست جز رنگ درین طایفه ازرق پوش
5 جاده بگذار و پریشان رو و در راهروی به فریب می و معشوق مشو رهزن هوش
6 بوسه گر خود بود آسان مبر از شاهد مست باده گر خود بود ارزان مخر از باده فروش
7 این نشید است که طاعت مکن و زهد مورز این نهیب است که رسوا مشو و باده منوش
8 حاصل آنست ازین جمله نبودن که مباش ما نه افسانه سراییم و تو افسانه نیوش
9 من که بودی کفم از مزد عبادت خالی چو دلم گشت توانگر به ره آورد سروش
10 گفتم از رنگ به بیرنگی اگر آرم روی ره دگر چون سپرم گفت ز خود دیده بپوش
11 جستم از جای ولی هوش و خرد پیشاپیش رفتم از خویش ولی علم و عمل دوشادوش
12 تا به بزمی که به یک وقت در آنجا دیدم باده پیمودن امروز و به خون خفتن دوش
13 خانقاه از روش زهد و ورع قلزم نور بزمگاه از اثر بوسه و می چشمه نوش
14 شاهد بزم در آن بزم که خلوتگه اوست فتنه بر خویش و بر آفاق گشوده آغوش
15 همچو خورشید کزو ذره درخشان گردد خورده ساقی می و گردیده جهانی مدهوش
16 رنگها جسته ز بیرنگی و دیدن نه به چشم رازها گفته خموشی و شنیدن نه به گوش
17 قطره ناریخته از طرف خم و رنگ هزار یک خم رنگ و سرش بسته و پیوسته به جوش
18 همه محسوس بود ایزد و عالم معقول غالب این زمزمه آواز نخواهد، خاموش