- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جیب مرا مدوز که بودش نمانده است تارش ز هم گسسته و پودش نمانده است
2 سرگرمی خیال تو از ناله باز داشت دل پاره آتشی ست که دودش نمانده است
3 داد از تظلمی که به گوشت نمی رسد آه از توقعی که وجودش نمانده است
4 چون نقطه اختر سیه از سیر باز ماند گویی دگر هبوط و صعودش نمانده است
5 مکتوب ما به تار نگاه تو عقده ای ست کز هیچ رو امید گشودش نمانده است
6 دل را به وعده ستمی می توان فریفت نازی که بر وفای تو بودش نمانده است
7 افتادگی نماز دل ناتوان ماست درد سر قیام و قعودش نمانده است
8 دل جلوه می دهد هنر خود در انجمن رحمی مگر به جان حسودش نمانده است
9 دل در غم تو، مایه به رهزن سپرده ای ست کار از زیان گذشته و سودش نمانده است
10 غالب زبان بریده و آگنده گوش نیست اما دماغ گفت و شنودش نمانده است