- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بهشتم نشست از بر گاه شاه ابی یاره و گرز و زرین کلاه
2 چو آمدش رفتن بتنگی فراز یکی گنج را درگشادند باز
3 چو بگشاد آن گنج آباد را وصی کرد گودرز کشواد را
4 بدو گفت بنگر بکار جهان چه در آشکار و چه اندر نهان
5 که هر گنج را روزی آگندنیست بسختی و روزی پراگندنیست
6 نگه کن رباطی که ویران بود یکی کان بنزدیک ایران بود
7 دگر آبگیری که باشد خراب از ایران وز رنج افراسیاب
8 دگر کودکانی که بیمادرند زنانی که بی شوی و بیچادرند
9 دگر آنکش آید بچیزی نیاز ز هر کس همی دارد آن رنج راز
10 بر ایشان در گنج بسته مدار ببخش و بترس از بد روزگار
11 دگر گنج کش نام بادآورست پر از افسر و زیور و گوهرست
12 نگه کن بشهری که ویران شدست کنام پلنگان و شیران شدست
13 دگر هرکجا رسم آتشکدست که بیهیربد جای ویران شدست
14 سه دیگر کسی کو ز تن بازماند بروز جوانی درم برفشاند
15 دگر چاهساری که بیآب گشت فراوان برو سالیان برگذشت
16 بدین گنج بادآور آباد کن درم خوار کن مرگ را یاد کن
17 دگر گنج کش خواندندی عروس که آگند کاوس در شهر طوس
18 بگودرز فرمود کان را ببخش یزال و بگیو و خداوند رخش
19 همه جامههای تنش برشمرد نگه کرد یکسر برستم سپرد
20 همان یاره و طوق کنداوران همان جوشن و گرزهای گران
21 ز اسبان بجایی که بودش یله بطوس سپهبد سپردش گله
22 همه باغ و گلشن بگودرز داد بگیتی ز مرزی که آمدش یاد
23 سلیح تنش هرچ در گنج بود که او را بدان خواسته رنج بود
24 سپردند یکسر بگیو دلیر بدانگه که خسرو شد از گنج سیر
25 از ایوان و خرگاه و پردهسرای همان خیمه و آخور و چارپای
26 فریبرز کاوس را داد شاه بسی جوشن و ترگ و رومی کلاه
27 یکی طوق روشنتر از مشتری ز یاقوت رخشان دو انگشتری
28 نبشته برو نام شاه جهان که اندر جهان آن نبودی نهان
29 ببیژن چنین گفت کین یادگار همی دار و جز تخم نیکی مکار