1 نگار من به یکی لحظه صد بهانه کند وگر به جان طلبم بوسهای رهانه کند
2 به سنگ خویش بریزد ز طره عنبر و مشک هر آنگهی که سر زلف را به شانه کند
3 ز چشم من پس ازین گر چنین رود سیلاب درین دیار کسی را مهل که خانه کند
4 به وقت مرگ وصیت کنم رفیقی را که گور من هم از آن خاک آستانه کند
5 به زلف او دلم از بهر خال شد بسته که مرغ میل به دام از برای دانه کند
6 زمانه مایهٔ بیداد بود و طرهٔ او بدان رسید که بیداد بر زمانه کند
7 به شیوه گوشهٔ چشمش چو ناوک اندازد ز گوشهٔ جگر اوحدی نشانه کند