- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگار من چو اندر من نظر کرد همه احوال من بر من دگر کرد
2 بپرسش درد جانم را دوا داد بخنده زهر عیشم را شکر کرد
3 ز راه دید ناگه در درونم درآمد نور و ظلمت را بدر کرد
4 بشب چون خانه گشتم روشن از شمع که چون خورشیدم از روزن نظر کرد
5 ز هر وصفی که بود او را و اسمی بقدر حال من در من اثر کرد
6 بگوشم گوش شد با چشم شد چشم ز هرجایی بنسبت سر بدر کرد
7 بغمزه کشت و آنگاهم دگر بار بلب چون مرغ عیسی جانور کرد
8 چو سایه هستیم را نور خود داد چو آن خورشید رخ بر من گذر کرد
9 دلم روشن نگردد بی رخ او که بی آتش نشاید شمع بر کرد
10 برین سر راست ناید تاج وصلش ز بهر تاج باید ترک سر کرد
11 بجان در زلفش آویزم چه باشد رسن بازی تواند این قدر کرد
12 مرا از حال عشق و صبر پرسید چه گویم این مقیم است آن سفر کرد
13 خمش کن سیف فرغانی کزین حال نمی شاید همه کس را خبر کرد