- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگار من چو ز من صلح دید و جنگ ندید حدیث جنگ به یک سو نهاد و صلح گزید
2 عتابها ز پس افکند و صلح پیش آورد حدیث حاسد نشنید و زان من بشنید
3 چو من فراز کشیدم بخویشتن لب او دل حسود ز غم خویشتن فراز کشید
4 به وقت جنگ عتاب و خروش و زاری بود کنون چه باید رودو سرود و سرخ نبید
5 در نشاط و در لهو باز باید کرد که این دو بندگران را به دست اوست کلید
6 به کام خویش رسد از دل من آن بت روی چنانکه زو دل غمگین من به کام رسید