- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 ماه من کز لعل لب کامی بهر ناکام داد خواستم من نیز کام خود مرا دشنام داد
2 برد هوشم را بدشنامی لبش یا ساقی بهر مستی از می تلخی مرا یک جام داد
3 مضطرب بودم که آیا چیست قدرم پیش او اضطرابم را بدشنامی لبش آرام داد
4 مردم از ذوقی که در دشنام آن لب یافتم جان فدای نشأه کان باده گلفام داد
5 چیست جرم من که مخصوصم بداغ هجر کرد آنکه بر خوان وصال خود صلای عام داد
6 بس که هوشم برد گفتارش ندانستم که او وعده کشتن مرا یا مژده انعام داد
7 با فضولی محنت ایام را کاری نماند بی خودی او را نجات از محنت ایام داد