1 دل کوفتهام چو تخمکان ز آتش قهر لب شسته به هفت آب ز آلایش دهر
2 تو بذر قطونا شدی ای شهرهٔ شهر بیرون همه تریاک و درون سو همه زهر
1 ای آتشِ سودایِ تو خون کرده جگرها بر باد شده در سرِ سودایِ تو سرها
2 در گلشنِ امّید به شاخِ شجرِ من گلها نشکفتند و برآمد نه ثمرها
1 دل پیش خیال تو صد دیده برافشاند در پای تو هر ساعت جانی دگر افشاند
2 لعلت به شکرخنده بر کار کسی خندد کو وقت نثار تو بر تو شکر افشاند
1 حاشا که مرا جز تو در دیده کسی باشد یا جز غم عشق تو در دل هوسی باشد
2 کس چون تو نشان ندهد در کل جهان لیکن چون این دل هر جائی هر جای بسی باشد