1 دست بختم کوته است از دامن وصلت که هست پایه من سست قدرت بخت والا آمده
2 گوهر طبعم نثار خاک پایت کی سزد گرچه از روی شرف لؤلؤی لالا آمده
3 نظم من در خورد جاهت کی بود با آنکه هست در شعرم خوشتر از دری شعرا آمده
4 ای ز آب مرحمت شسته لباس دین ما تا ز چرک شرک صافی و مصفا آمده
5 کنج ویران جای گنج آمد از آن مهر ترا در دل ویران من پیوسته مأوی آمده
6 پای مردیهای لطفت میرساند دمبدم آنچه از درگاه حق ما را تمنا آمده
7 هم ز لطف خویشتن درمان درد ما بکن ای ز لطفت درد جانها را مداوا آمده
8 ای با دل شکسته ترا کار آمده درد تو مرهم دل افکار آمده