عشقم بلای جان شد، از بابافغانی شیرازی غزل 376

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

عشقم بلای جان شد، آن لعل آتشین هم

1 عشقم بلای جان شد، آن لعل آتشین هم تلخست باده بر من، نیشست انگبین هم

2 می خوردن و جوانی زیبد ترا که دانی آداب مجلس می، کار میان زین هم

3 بگذار تیغ و بستان ساغر که دور کردی خصم از کنار مجلس چشم بد از کمین هم

4 جاه و جمال داری با مهر و ماه بنشین بزم آن تست و بستان می نوش و گل بچین هم

5 بس نیست اینکه سوزم از رخنه ی گریبان صد داغ تازه دارم از چاک آستین هم

6 من هم بپهلوی خود کوه ملال دارم باریست بر سر آن، اندوه همنشین هم

7 شمشیر عشق دارد آبی که بگذراند کافر ز داغ عصیان، مؤمن ز درد دین هم

8 آن گل بهر پیاله رنگین شود فغانی دل بردنش چو دیدی می خوردنش ببین هم

عکس نوشته
کامنت
comment