- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانم از آتش آن لعل شکربار بسوخت دل چو پروانه بر شمع رخ یار بسوخت
2 در بر تنگ شکر خال سیاهش مگسی است یا سپندی است که بر آتش رخسار بسوخت
3 در شب تیره سراپای من بی سر و پا همچو شمع از هوس صبح رخ یار بسوخت
4 ای طبیب! از لب جان بخش خود از بهر شفا شربتی ده که دل خسته ی بیمار بسوخت
5 در چمن مشعله ی آتش گل بر کردند بلبل بی خبر از آتش گلزار بسوخت
6 تا ز شرم رخ چون آتش تو آب شود از چمن، گل شد و در کوره ی عطار بسوخت
7 پرتو مهر تو یک شعله ی آتش برزد ملک جان من دل خسته به یکبار بسوخت
8 نیست پیدا اثر حیدر دردی کش مست مگر از آتش می بر در خمار بسوخت
9 حق بود در نظر پیر حقیقت رو عشق هر که منصور صفت بر زبر دار بسوخت