جانم از پرتو روی چنان می‌گردد از شمس مغربی غزل 73

شمس مغربی

آثار شمس مغربی

شمس مغربی

جانم از پرتو روی چنان می‌گردد

1 جانم از پرتو روی چنان می‌گردد که دل از آتش او آب روان می‌گردد

2 هرچه پیداست نهان می‌شود از دیده جان چون بر آن دیده جمال تو عیان می‌گردد

3 هرکه از تو اثر نام و نشان می‌یابد از خود او بی‌اثر و نام و نشان می‌گردد

4 چون ز جان، جان جهان جمله نهان گشت به کل آنچه جان طالب آن است، همان می‌گردد

5 دل چو کَونی است که اندر خم چوگان وی است روز و شب بی‌سر و بی‌پای از آن می‌گردد

6 حسن مجموع جهان در نظرم می‌آید چون که بر روی تو چشم نگران می‌گردد

7 چو بتم گه به لطافت نظری می‌فکند ز لطافت تن من جمله چو جان می‌گردد

8 گرچه پیداست رخ دوست چو خورشید ولی هم ز پیدایی خود باز نهان می‌گردد

9 آنکه او منعقد جان و دل مغربی است مغربی در طلبش گرد جهان می‌گردد

عکس نوشته
کامنت
comment