- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 جانم افگارست و تن بیمار و دل خون از فراق هر نفس دردیست بر درد من افزون از فراق
2 غرق خون دیده ام شبهای هجران و اجل بر سرم پیوسته می آرد شبیخون از فراق
3 تا شد آن شاخ گل رعنا برون از دیده ام می رود بر روی زردم اشک گلگون از فراق
4 از وصالش بیغمان در بزم عشرت شادمان من درین بیت الحزن افتاده محزون از فراق
5 مانده محروم از حریم آستانش روز و شب سنگ بر سر می زنم در کوه و هامون از فراق
6 دور ازان شیرین لب لیلی وش آمد بر سرم آنچه آمد بر سر فرهاد و مجنون از فراق
7 گر نخواهی بر سر بیمار هجران آمدن جان نخواهد برد مشتاق تو بیرون از فراق
8 تا شدی ای گوهر مقصود غایب از نظر چشمهٔ چشم فغانی گشت جیحون از فراق