عمرم گهی بهجر و گهی در سفر از عارف قزوینی غزل 57

عارف قزوینی

آثار عارف قزوینی

عارف قزوینی

عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت

1 عمرم گهی بهجر و گهی در سفر گذشت تاریخ زندگی همه در درد سر گذشت

2 گویند اینکه عمر سفر کوته است و من دیدم که عمر من ز سفر زودتر گذشت

3 بستی درم ز وصل و گشودی دری ز هجر آوخ ببین چه ها بمن دربدر گذشت

4 هجر تو خون دل به حسابت حواله کرد در دوریت معیشتم از این ممر گذشت

5 با کوه کوه بار فراق غمت بکوه رفتم، رسید سیل سرشک از کمر گذشت

6 بازیچه نیست عشق و محبت مگر نبود در راه عشق یار پدر از پسر گذشت؟

7 سود و زیان و نفع و ضرر دخل و خرج عشق کردم پس از هزار ضرر سربسر گذشت

8 ما را چه خوب دست بسر کرد تا که چشم آمد ببیندش که چو برق از نظر گذشت

9 کو، تا دگر پدید شود گویمش چه ها بر من ز دست ظلم تو بیدادگر گذشت!»

10 کاری مکن که خلق ز جورت بجان رسند ای جور پیشه، ورنه ز من یکنفر گذشت

11 مشکل بود که از خطر عشق بگذری عارف تو را که عمر ز چندین خطر گذشت

عکس نوشته
کامنت
comment