جان و تنم ای دوست فدای تن از سعدی شیرازی غزل 147

سعدی شیرازی

آثار سعدی شیرازی

سعدی شیرازی

جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت

1 جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت

2 شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری یا عسلست آب دهانت

3 یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت

4 گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من می‌نگرم گوشه چشم نگرانت

5 بر سرو نباشد رخ چون ماه منیرت بر ماه نباشد قد چون سرو روانت

6 آخر چه بلایی تو که در وصف نیایی بسیار بگفتیم و نکردیم بیانت

7 هر کس که ملامت کند از عشق تو ما را معذور بدارند چو بینند عیانت

8 حیفست چنین روی نگارین که بپوشی سودی به مساکین رسد آخر چه زیانت

9 بازآی که در دیده بماندست خیالت بنشین که به خاطر بگرفتست نشانت

10 بسیار نباشد دلی از دست بدادن از جان رمقی دارم و هم برخی جانت

11 دشنام کرم کردی و گفتی و شنیدم خرم تن سعدی که برآمد به زبانت

عکس نوشته
کامنت
comment