- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 خندهام صبحی به صد چاکِ گریبان آشناست گریه سیلابی به چندین دشت و دامان آشناست
2 سایهام را میتوان چون زلفِ خوبان شانه کرد بس که طبعِ من به صد فکرِ پریشان آشناست
3 دستم از دل برنمیدارد گدازِ آرزو سیل عمری شد که با این خانه ویران آشناست
4 از فسونِ ناصحان بر خویش میلرزم چو آب یک تنِ عریانِ من با صد زمستان آشناست
5 جورِ حسن و صبرِ عاشق توأمِ یکدیگرند با خدنگِ او دل من همچو پیکان آشناست
6 دورگردِ وصلم اما در تماشاگاهِ شوق با دلم تیرِ نگاهش تا به مژگان آشناست
7 نیستم آگه چه گل میچینم از باغِ جنون اینقدر دانم که دستم با گریبان آشناست
8 هیچکس در بارگاهِ آگهی مردود نیست صافیِ آیینه با گبر و مسلمان آشناست
9 غرقِ دل شو تا به اسرارِ حقیقت وارسی قعرِ این دریا همین با غوطهخواران آشناست
10 ما جنونکاران ز طاقت یک قلم بیگانهایم سختجانی با دلِ صبرآزمایان آشناست
11 بزمِ وصل و هستیِ عاشق خیالی بیش نیست قطره دست از خود بشو، هرچند توفان آشناست
12 بیدل این محفل نهان در گریهٔ شمع است و بس داغِ آن زخمم که با لبهای خندان آشناست