1 گرد عجزم، خوشخرامان سرفرازم کردهاند سجدهواری داشتم گردونطرازم کردهاند
2 رنگی از شوخی ندارد حیرت آیینهام اینقدرها گلرخان تعلیم نازم کردهاند
3 صافی دل بیخودی پیمانهای در کار داشت کز شعور هر دو عالم بینیازم کردهاند
4 نیستی سرچشمهٔ توفان هستی بوده است چون طلسم خاک خلوتگاه رازم کردهاند
5 پیش از این صد رنگ، رنگآمیزی دل داشتم این زمان یک نالهٔ بیدرد سازم کردهاند
6 سجده فرسود خم تسلیم اوضاع خودم هم ز جیب خویش محراب نمازم کردهاند
7 چشم شوق الفت آغوش است سرتا پای من سخت حیرانم به دیدار که بازم کردهاند
8 از هجوم برقتازیهای ناز آگه نیام اینقدر دانم که رحمی بر نیازم کردهاند
9 بیدلیهایم دلیل امتحان بیغشیست نیستم قلب آشنا از بس گدازم کردهاند
دیدگاهها **