یار میخواره من دی قدحی باده از ظهیر فاریابی غزل 2

ظهیر فاریابی

آثار ظهیر فاریابی

ظهیر فاریابی

یار میخواره من دی قدحی باده به دست

1 یار میخواره من دی قدحی باده به دست با حریفان ز خرابات برون آمد مست

2 بر در صومعه بنشست و سلامی در داد سرِ خُم را بگشاد و در غم را بربست

3 دل هر دیو دل از ما که بدید آن مه نو گشت آشفته و دیوانه و زنجیر گسست

4 زلف زنجیر وَشش کز سر ایمان برخاست رقم کفر به ما بر بنشاند و بنشست

5 پشت بر صومعه کردیم و سوی بتکده روی خرقه را پاره بکردیم و همه توبه شکست

6 با حریفان قلندر به خرابات شدیم زهد بر هم زدهء کاسه به کف، کوزه به دست

7 چون ظهیر از سر آن زلف گشادیم گره که کمینه گرهی دارد ازو پنجه شست

عکس نوشته
کامنت
comment