دلم با سوز پنهانی سری از اسیر شهرستانی غزل 369

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دلم با سوز پنهانی سری داشت

1 دلم با سوز پنهانی سری داشت که چون گردون کف خاکستری داشت

2 خیالش هم مرا در پرده می سوخت اگر با خود گمان دیگری داشت

3 دل ما دعوی اعجاز می کرد اگر دیوانگی پیغمبری داشت

4 نشد صید پریشان اختلاطی جنون در کشور ما لنگری داشت

5 غبارم عمرها پرواز می کرد چو دور افتادگی بال و پری داشت

6 اسیر از خاطر او می گذشتم اگر باغ فراموشی بری داشت

عکس نوشته
کامنت
comment