1 دل که ربود از برم، ساغر میپرست من گفتمش از که خواهمش، گفت ز چشم مست من
2 ساقی مجلس بلا، هیچ پیاله در جهان پر نکند ز خون دل، کش ندهد به دست من
1 در جلوهگری چون تو کسی یاد ندارد نادر بود آن شیوه که استاد ندارد
2 بی سعی تو گیراست خیال سر زلفت این دام روان حاجت صیاد ندارد
1 داده عشقم باده نابی که میسوزد مرا خوردهام از جام خضر آبی که میسوزد مرا
2 شب فغانم رفته بود از یاد مطرب صبحدم زد به تار چنگ مضرابی که میسوزد مرا