- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم گداخته غم وز تنم توان رفته ز گرمی جگرم مغز استخوان رفته
2 نشاط روز جوانی به بر نمی آید که همچو تیر بجست از خم کمان رفته
3 خبر ز سیرت آیندگان چه می شنوید که مانده ام به غریبی و کاروان رفته
4 ز روزگار دل شادمان نمی بینم که از هجوم بلا راحت از جهان رفته
5 کس از طلاطم دریا برون نمی آید که کشتیی که ببینیم بر کران رفته
6 چه از تمیز و خرد مفلسند این مردم که یوسفی چو تو زین شهر رایگان رفته
7 ز بس به وصل تو جان های خلق پیوندست ز رفتن تو ز هر تن هزار جان رفته
8 ز بیم هجر تو هر جا که بوده عقل و دلی رکاب و دست تو بوسیده در عنان رفته
9 درنگ چند «نظیری » خوشا سبک روحی که پیش از آن که شود بر دلی گران رفته