دلم در وادی خونخوار عشقی از فیض کاشانی غزل 828

فیض کاشانی

فیض کاشانی

فیض کاشانی

دلم در وادی خونخوار عشقی زار افتاده

1 دلم در وادی خونخوار عشقی زار افتاده دلم را با بلا و محنت و غم کار افتاده

2 ز بزم روح افزای وصال یار خود مانده بزندان فراق و صحبت اغیار افتاده

3 رقیبان جمله در عیشند و آسایش بکام دل منم در کوی او بیمار و بی تیمار افتاده

4 ندارم دست و پای زاری و اسباب غمخواری که دست و پای زاری نیز چون من زار افتاده

5 نمیدانم چه گویم چون کنم با درد بیدرمان زبان و دستم از گفتار و از کردار افتاده

6 همه کس عافیت یابند از لطف حبیب خود من از لطف حبیب خویشتن بیمار افتاده

7 بنزد سید خود بندگان را عزتی باشد دریغ از من بنزد سید خود خوار افتاده

8 ز بس از جا سبک خیزد به تار موئی آویزد دل هر جائیم از دیدهٔ خونبار افتاده

9 بفریاد دل زارم رس ای دلدار دلداران ببویت فیض در دنبال هز دلدار افتاده

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر