1 دل من کنعانست و چاه سینۀ زندانش جهان مصر بلاخیز و خرد یعقوب نالانش
2 عروس چرخ مینائی بصد کید زلیخائی کشد هر دم ز رعنائی بسوئی طرف دامانش
3 الا ایباد روحانی ببر زینماه زندانی بنزد پیر کنعانی خبر از کید اخوانش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 بازم از این واقعۀ دشت بلا یاد آمد خرمن صبر و ثباتم همه بر باد آمد
2 در شگفتم ز چه در هم نشد اجزای وجود زان همه ضعف که بر علّت ایجاد آمد
1 زعفر آمد با سپاه بیعدد از گروه جنیان بهر مدد
2 گفت شاها بهر یاری آمدم نی که بهر حق گذاری آمدم
1 شد فرشته باد بر مرکز نوان که فرشته آب شد سویش روان
2 گفت کای در بحر موسی را دلیل سوی تو آورده ام صد رود نیل
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به