-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم شبی که به شکّر لبی خطاب ندارد چو کودکی است که از بهر شیر خواب ندارد
2 شب وصال مکن منعم از دو دیده بینم عجب مدان گل تصویر اگر گلاب ندارد
3 به دل چو مهر رخت نیست داغ نقش نه بندد نروید از چمنی گل که آفتاب ندارد
4 ز آب و تاب رخت را به آفتاب نسنجم که آفتاب اگر تاب دارد آب ندارد
5 به خاطری که دو مصرع ز ابروی تو نباشد صحیفهای است که یک بیت انتخاب ندارد
6 چو دل ز خون نشود پر نمیرسد به وصالی به بزم جا نکند شیشه تا شراب ندارد
7 ز دل مپرس که عشقت ز داغهای نهانی چه گنجها که در این خانه خراب ندارد
8 تمام خون دل است اینکه دیده ریخت به راهت غمین مباش ز سودای ما که آب ندارد
9 به قصد کشتن قصاب اضطراب چه داری شهید تیغ تو خواهد شدن شتاب ندارد