دلم وحشی شود رازش اگر از اسیر شهرستانی غزل 510

اسیر شهرستانی

آثار اسیر شهرستانی

اسیر شهرستانی

دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد

1 دلم وحشی شود رازش اگر لب بر زبان آرد زبان دام افکند تا حرف او را در بیان آرد

2 به استقبال پا انداز او از سنبل خجلت ببندد چون پری بال چمن را باغبان آرد

3 چه ممنون دلم کز شرم یادت آب می گردد گناهی گر کند آیینه رازی ترجمان آرد

4 دلم تا صبح گلبازی کند با خاک درکویی که آرام از تپیدن تحفه بهر پاسبان آرد

5 حیا گر مانعش در وعده روز است پیش از صبح فرستم قاصد آهی که شب را موکشان آرد

6 از این غافل رمیدن یافتم شرمنده تدبیرش نیاید پیش من دل تا تو را گیرد عنان آرد

7 به پروازی روم کز نکهت گل گرد برخیزد اگر باد صبا مکتوب یار از گلستان آرد

8 نه بنشیند نه دست از قبضه شمشیر بردارد به این تقریب شاید حرف قتلم بر زبان آرد

9 اسیر امروز مجنون هوای او چه کم دارد غباری در نظر موزون تر از سرو روان آرد

عکس نوشته
کامنت
comment