مطرب دلم ز پرده به در میرود از غبار همدانی غزل 14

غبار همدانی

غبار همدانی

غبار همدانی

مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو

1 مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت

2 دیدی دلا که شعلۀ جوالاهه فراق مانند نقطه عاقبتم در میان گرفت

3 از بس که سوخت کوکب بختم در آسمان ظلمت فضای خانه کرّوبیان گرفت

4 خوبان به مهر دلشدگان را کنند اسیر کِی مُلک دل به قوّت بازو توان گرفت

5 پروانه را وصال نماید شب فراق تا شمع را ز سوز من آتش به جان گرفت

6 ما در پناه پیر مغانیم گو بگیر گر گرگ گوسفند ز دست شُبان گرفت

7 هرگز نبرد ره به سرا بوستان گل الّا کسی که الفت با باغبان گرفت

8 عارف شناخت قدر خموشی از آن که دید آتش به جان شمع ز دست زبان گرفت

9 تا کِی اسیر غول بیابانی ای غبار آنکس بریده ره که پی کاروان گرفت

عکس نوشته
کامنت
comment