- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مطرب دلم ز پرده به در میرود بگو ساقی بیا که آتش عشقم به جان گرفت
2 دیدی دلا که شعلۀ جوالاهه فراق مانند نقطه عاقبتم در میان گرفت
3 از بس که سوخت کوکب بختم در آسمان ظلمت فضای خانه کرّوبیان گرفت
4 خوبان به مهر دلشدگان را کنند اسیر کِی مُلک دل به قوّت بازو توان گرفت
5 پروانه را وصال نماید شب فراق تا شمع را ز سوز من آتش به جان گرفت
6 ما در پناه پیر مغانیم گو بگیر گر گرگ گوسفند ز دست شُبان گرفت
7 هرگز نبرد ره به سرا بوستان گل الّا کسی که الفت با باغبان گرفت
8 عارف شناخت قدر خموشی از آن که دید آتش به جان شمع ز دست زبان گرفت
9 تا کِی اسیر غول بیابانی ای غبار آنکس بریده ره که پی کاروان گرفت