دلم ای دوست تو دانی که از میرزاده عشقی قصیده 21

1 دلم ای دوست تو دانی که هوای تو کند لب من خدمت خاک کف پای تو کند

2 رایگان مشک‌فروشی نکند هیچ کسی ور کند هیچ کسی زلف دوتای تو کند

3 چه دعا کردی جانا؟ که چنین خوب شدی؟ تا چو تو چاکر تو، نیز دعای تو کند

4 دل من در قفس عشق، هوای تو کند چشم من، آرزوی خدمت پای تو کند

5 بین درین شهر، کسی مشک‌فروشی نکند گر کند شانه به زلفان دوتای تو کند

6 قدرت عشق ببین، ای بت شیرین‌گفتار! شیخ در موقع تسبیح، دعای تو کند

7 دوش با ساغر می درد دل خود گفتم گفت وصلش به جهان، نیز دوای تو کند

8 گفتمش خرمن هستی من، آتش بگرفت گفت تن ده به بلا، چون که خدای تو کند

9 گفتمش صبر چه حاصل؟ که رفیقان بروند گفت اینست، ولی کار وفای تو کند

10 گفتمش گریه عاشق، نکند هیچ اثر گفت لیکن سخن عشق دعای تو کند

11 «چه دعا کردی جانا که چنین خوب شدی؟» دل عشقی چه کند؟ گر که هوای تو کند