-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 دلم همچون قلم آمد در انگشتان دلداری که امشب مینویسد زی نویسد باز فردا ری
2 قلم را هم تراشد او رقاع و نسخ و غیر آن قلم گوید که تسلیمم تو دانی من کیم باری
3 گهی رویش سیه دارد گهی در موی خود مالد گه او را سرنگون دارد گهی سازد بدو کاری
4 به یک رقعه جهانی را قلم بکشد کند بیسر به یک رقعه قرانی را رهاند از بلا آری
5 کر و فر قلم باشد به قدر حرمت کاتب اگر در دست سلطانی اگر در کف سالاری
6 سرش را میشکافد او برای آنچ او داند که جالینوس به داند صلاح حال بیماری
7 نیارد آن قلم گفتن به عقل خویش تحسینی نداند آن قلم کردن به طبع خویش انکاری
8 اگر او را قلم خوانم و اگر او را علم خوانم در او هوش است و بیهوشی زهی بیهوش هشیاری
9 نگنجد در خرد وصفش که او را جمع ضدین است چه بیترکیب ترکیبی عجب مجبور مختاری