1 ای گشته دل و جان من از عشق تو لاش افگنده مرا به گفتگوی اوباش
2 یک شهر خبر که زاهدی شد قلاش چون پرده دریده شد کنون باداباش
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 دوش مرا عشق تو ز جامه برانگیخت بی عدد از دیدگانم اشگ فرو ریخت
2 دست یکی کرد با صبوری و خوابم آن ز دل از دو دیده یکسر بگریخت
1 ما باز دگرباره برستیم ز غمها در بادیهٔ عشق نهادیم قدمها
2 کندیم ز دل بیخ هواها و هوسها دادیم به خود راه بلاها و المها
1 تا نگار من ز محفل پای در محمل نهاد داغ حسرت عاشقان را سر به سر بر دل نهاد
2 دلبران بی دل شدند زانگه که او بربست بار عاشقان دادند جان چون پای در محمل نهاد
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به