-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرم خاکیست بعد از رفتنت در رهگذر مانده نه چشمانند بر خاک از قدمهایت اثر مانده
2 من از دل داشتم چشم از جگر ادرار خون خوردن چه باشد حال ما این دم که نی دل نه جگر مانده
3 سخن با من نمی گویی ز خاموشیت حیرانم تویی این با خیالی از توام پیش نظر مانده
4 چو گشتم از همه تدبیرها در دفع غم عاجز اجل بگرفت دامانم که تدبیر دگر مانده
5 نه من تنها شدم در زیبا پسر محزون درین بیت الحزن یعقوب هم دور از پسر مانده
6 سوی من راه پرسیده بلا چون راه گم کرده زده غم دست در دامان من هر جا که درمانده
7 فضولی نیستم قانع بیک دیدن ازو اما چه سازم چاره از عمری که دارم زین قدر مانده