- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرم بیدولتست، ار نه ز پایت کی شدی خالی؟ که حور نرگسین چشمی و ماه عنبرین خالی
2 خوشا چشمی که روز و شب تواند دید روی تو که میمون طالع و بخت و همایون طلعت و فالی
3 نجستم هیچ ازین دنیا بغیر از دیدن رویت بهیچم بر نمیگیری ز درویشی و بیمالی
4 نخواهد بود تا هستم دل من بیولای تو اگر خنجر کشد سلطان و گر ناوک زند والی
5 ترا بر گریهای من مپندارم که دل سوزد که همچون گل همی خندی و همچون سرو میبالی
6 بدین حسن ار شبی تنها به دست زاهدی افتی بزورت بوسه بستاند، اگر خود رستم زالی
7 چون من زلف ترا گفتم که: وقتی مالشی میده نهادی زلف را بر گوش و گوش من همی مالی
8 پریشانی مکن با ما چو زلف خویشتن چندین که من خود بیتو میسوزم ز مسکینی و بد حالی
9 نخواهد بود تحصیلی مرا بیروز وصل تو اگر پیشت فروخوانم تمامت علم غزالی
10 بب دیده میگریم ز دستان تو هر ساعت که آتش میزینی در جان و میگویی: چه مینالی؟
11 جهان پر شرح تست و نام اوحدی، لیکن عجب دارم که نام او رود در مجلس عالی!