-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سرم را درد بر بالین محنت سود دور از تو تنم در بستر بیچارگی فرسود دور از تو
2 بر آن بودم که چون دور از تو کردم کم شود در دم ندانستم که خواهد محنتم افزود دور از تو
3 بلای هجر بسیارست و ما بسیار کم طاقت نمی دانیم حال ما چه خواهد بود دور از تو
4 مرا گفتی که خواهی مرد در هجران من بی شک محالست این سخن کی می توان آسود دور از تو
5 نماند از ناله تاب صحبت ما همنشینان را کجا شد آن که ما را صبر می فرمود دور از تو
6 تو آتش پاره من خار ره بر من چو بگذشتی اثر مگذار کز من بر نیاید دود دور از تو
7 جهان شد تیره در چشم فضولی بی مه رویت فلک هرگز ره راحت به او ننمود دور از تو