1 سرم سودای سودائی ندارد دلم پروای پروائی ندارد
2 بجز سودای عشق لا ابالی سر شوریده سودائی ندارد
3 بجز پروای بیپروا نگاری دل دیوانه پروائی ندارد
4 دل آزادهام از هر دو عالم تمنای تمنائی ندارد
5 دلم از زندگانی سرد از آن نیست که دیک عیش حلوائی ندارد
6 دلم از زندگانی سرد از آنست که غم در دل دگر جائی ندارد
7 دل عاشق نمیاندیشد از مرگ که بر آزادگان پائی ندارد
8 چو عیسی جای او در آسمانست که در روی زمین جائی ندارد
9 اگردنیات باید دل بکن زو که دنیا دوست دنیائی ندارد
10 نباشد هیچ عقیائی به ار عشق نگوئی فیض عقبائی ندارد