رسید دست من از عشق دل بدولت از صفای اصفهانی غزل 25

صفای اصفهانی

آثار صفای اصفهانی

صفای اصفهانی

رسید دست من از عشق دل بدولت دوست

1 رسید دست من از عشق دل بدولت دوست که این خرابه بی حد و وصف خانه اوست

2 بران بدم که نگنجم بپوست در غم مغز غم تو آمد و ما را نه مغز ماند و نه پوست

3 بباغ دل بهوای طلوع طلعت یار مکار تخم ارادت که این گل خود روست

4 بساحلی تو چه دانی غم مرا که ز درد کنار حسرت دریا و چشم غیرت جوست

5 شکوه میکده عشق بین که مست خدای نظاره سر جمشید میکند که سبوست

6 نضارت گل میخانه و مل مینا نظیر آب حیاتست و روضه مینوست

7 خبر ز حال دل ای بی خبر ز حال مگیر که پای بند سر آن دو زلف غالیه بوست

8 ز من مپرس بدان تاب زلف بین که از آن پدید حال دل دردمند موی بموست

9 گسسته رشته پیمان و سوزن مژه اش هزار چاک بدل می زند چه جای رفوست

10 حکایت من و او در فضای قدس فنا همان مقدمه شاهباز با تیهوست

11 شهود و غیب و قوی و نزار و پست و بلند چو غیر جلوه او نیست هر چه هست نکوست

12 بلند و پست تمام وجود پای زدم نشان پای بتم لا اله الا هوست

13 ببین بفر صفا کش فضای کون و مکان تمام زیر پر مرغ نطق نادره گوست

عکس نوشته
کامنت
comment