- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 بزم خالی می شود مطرب خموش ساقیا جامی بده جامی بنوش
2 تلخی از میگون لبان در کام ریز نیم مستم از شراب نیم جوش
3 در دم آخر گران تر ده قدح تا برندم مست از مجلس بدوش
4 دل به بدخویی نمی آید به دست لطف و حسنت هست، در خوبی بکوش
5 گر گره بگشایی از بند قبا خار گردد گل به جیب گل فروش
6 غمزه صد جا پرده دل می درد تو خوشی می گوی و پندی می نیوش
7 تو درم بگشای، هرکس خوب نیست پرده گو بر روی نازیبا بپوش
8 هیچ می دانی که در صحرا و باغ تا سحر از غیب می آید سروش
9 خار و گل در جوش و ما شب خفته ایم ناطقان خاموش و گنگان در خروش
10 صد چو بلبل مست دستانت شود گر برآری پنبه همچون گل ز گوش
11 در غمم گفتی «نظیری » را چه رفت هقل هوش و هقل هوش و هقل و هوش