- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 نگاهم از فروغ عارضت در چشم تر سوزد ز بیم گرمی خوی تو آهم در جگر سوزد
2 ز کمظرفی بود هر دم کشیدن از جگر آهی چراغی کو تهی باشد ز روغن بیشتر سوزد
3 به جانم از ملامت اینقدر ناخن نزن ناصح که آتش را کسی چندان که کارد بیشتر سوزد
4 چراغ آسمان نوری ندارد برق آهی کو بود کاین نُه کهن فانوس را در یکدگر سوزد
5 به پیغامی ز وصل یار خوش بودم چه دانستم که از بخت سیاهم بر لب قاصد خبر سوزد
6 ز خون دل نوشتم نامه سوی یار و میترسم که خون دل ز گرمی، بالِ مرغِ نامهبر سوزد
7 چو آه خود سراپا شعلهام قدسی و میترسم که پیکانش مباد از گرمی خون در جگر سوزد