- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه من سر برآر از برج محمل که شب تار است و گم شد راه منزل
2 مران ای ساربان اشتر که اینجا خر و بار و من افتادست در گِل
3 چنان در بحر حیرت گشته ام غرق که نآرد کشتی نوحم به ساحل
4 بگیرم خون بهای خویشتن را بدستم گر فتد دامان قاتل
5 بسی تخم وفا در سینه کِشتم ولی یک جو نشد زین کِشته حاصل
6 مگر دیوانه خواهم شد که در خواب بگردن بینم آن مشکل سلاسل
7 نمیدانم چه تأثیر است در عشق که بیمارش به صحّت نیست مایل
8 بسی پروانه سوزانید و رخسار به کس ننمود آن شمع محافل
9 ره مقصود نمایان نیست لیکن بگوش آید همی بانگ جلاجل
10 ز سعی ناخدا آخر چه خیزد به دریایی که هیچش نیست ساحل
11 نشان پای لیلی نیست در دشت من و مجنون سپردیم این مراحل
12 دلم بی زلف او ننشیند آرام جنون ساکن نگردد بی سلاسل
13 غبارا روی جانان می توان دید اگر خود را نبینی در مقابل