- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 مه من چند یار ارجمندان می توان بودن دمی هم بر مراد دردمندان می توان بودن
2 بروی بلبلی گر بشکفد گل می کند کاری چه شد باری بر روی خار خندان می توان بودن
3 ز محبوبان سیم اندام خوش باشد زبان نرمی وگرنه خود بدل سختی چو سندان می توان بودن
4 شرابی گر نمی بخشی بگفت تلخ خرسندم نه هر وقتی حریف آبدندان می توان بودن
5 پسند خاطر خوبی نگشتم گرچه جان دادم عجب گر با چنین مشکل پسندان می توان بودن
6 چه جای عقل و صبر و هوش اگر اینست رعنایی فدای راه این بالا بلندان می توان بودن
7 مصاحب نیستی بگذر فغانی از می و مجلس برون در طفیل تیغ بندان می توان بودن