1 چشم من و چشم آن بت تنگ دهان در بیع و شری شدند و در سود و زیان
2 کردند یکی بیع زما هر دو نهان آن آب بدین سپرد و این خواب بدان
اولین نفری باشید که نظر میدهید
این شعر چه حسی در تو زنده کرد؟ برداشتت رو بنویس، تعبیرت رو بگو، یا پرسشی که در ذهنت اومده رو مطرح کن.
1 ای زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب با بوی مشک و رنگ بَقَم ابر و آفتاب
2 بایسته آفرید و بدیع آفریدگار هم زلف و عارض تو به هم ابر و آفتاب
1 عالم چو بوی عافیت شهریار یافت بشکفت پیش از آنکه نسیم بهار یافت
2 بر خلق شد خجسته و فرخنده روزگار زین عافیت که پادشه روزگار یافت
1 ماه است جام باده و شاه است آفتاب سیارگان سپاه و فلک مجلس شراب
2 بر دست شهریار نهادست جام می چون گوهر گداخته بر دست آفتاب
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به