- لایک
- ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 کاهش طبع من از فطرت بیباک خود است شمع را برق فنا شعلهٔ ادراک خود است
2 غیر مشکلکه شود دام اسیران وفا قفس وحشت صبحم جگر چاک خود است
3 برنگردیم سر از دایره حیرانی شبنم ما نگه دیدهء نمناک خود است
4 رنگ بیتابی دل از نفس من پیداست گردن شیشهٔ این باده رگ تاک خود است
5 طوبی اینجا ثمرش قابل دلبستن نیست زاهد از بیخبری ریشهٔ مسواک خود است
6 گر دل از شرم کرم آب شود ایثار است ور نه گوهر همه جا عقده امساک خود است
7 نیست دل را چو شکست انجمن عافیتی صدف گوهر ما سینهٔ صد چاک خود است
8 گردباد از نفس سوخته دامی دارد صید این بادیه در حلقهٔ فتراک خود است
9 ضرر و نفع جهان است به نسبت ورنه زهر در عالم خود صاحب تریاک خود است
10 دل به خون میتپد از شوخی جولان نفس موج بیتابی این بحر ز خاشاک خود است
11 شعله را سجدهگهی نیست چو خاکستر خویش جبههٔ ما نقط دایرهٔ خاک خود است
12 بپدل از ساده دلی آینه لبریز صفاست آب این چشمه ز موج نظر پاک خود است