ای سحری دعای من، در از اوحدی مراغه‌ای غزل 464

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

اوحدی مراغه‌ای

ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل

1 ای سحری دعای من، در دلش آن جفا مهل یار خطاپرست را بر سر آن خطا مهل

2 خستهٔ هر ستم شدم، ای قدم بلا برو سخرهٔ هر دغل شدم، ای فلک دغا مهل

3 خاک زمین او شدم، آتش ما فرو نشان آب ز کار ما بشد، باد در آن سرا مهل

4 ایکه نهاده‌ای مرا بر سر دل کلاه غم لطف کن و به دست خود پیرهنم قبا مهل

5 چند کنی به جنگ من روی جفا؟ که رای زن؟ این که تو جای آشتی، در دل ما بجا مهل

6 با همه خلق سر خوشی وز من خسته سرکشی با تو که گفت در جهان: هیچ خوشی بما مهل؟

7 اوحدی از جفای تو دور شد از کنار تو مدت انتظار تو دیر شد ای خدا مهل

عکس نوشته
کامنت
comment
بنر