سرو من زلف پریشان از بابافغانی شیرازی غزل 115

بابافغانی شیرازی

آثار بابافغانی شیرازی

بابافغانی شیرازی

سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست

1 سرو من زلف پریشان بر رخ گلگون شکست بر گل سیراب جعد سنبل مفتون شکست

2 خنده بر افسانه ی شیرین لبان زد در سخن لعل میگونت که قدر لؤلوی مکنون شکست

3 بنده ی آن سرو آزادم که در گشت چمن حسن شاخ گل بناز و شیوه ی موزون شکست

4 داشتم آسیب دوران سنگ بیدادش رسید بیش ازینم گر دلی نشسکته بود اکنون شکست

5 حاش لله از جفای او شکایت چون کنم نخل عمر من ز باد محنت گردون شکست

6 گرنه از مردم بمجنون بود لیلی را نظر در میان بهر چه آخر کاسه ی مجنون شکست

7 چشم می دارم که آخر غنچه ی دردی شود هر سر خاری کزان گل در دل پر خون شکست

8 ساغر عیشم که محکم بود در چنگ قضا حیرتی دارم که از سنگ ملامت چون شکست

9 از دم گرم فغانی دوش در بزم طرب مست شد مطرب چنان کز بیخودی قانون شکست

عکس نوشته
کامنت
comment