1 اجزای من چو لاله گر از هم جدا شود هر جزو آن به داغ دگر مبتلا شود
2 گویا ز عندلیب گرفتهست خاطرش کو باد صبحدم که دل غنچه وا شود
3 بیگانهوار بگذرم از مردمان چشم با دیدهام خیال تو چون آشنا شود
1 می دید رویت آینه و دیده برنداشت خشنود شد دلم که ز مهرت خبر نداشت
2 برگ گلی نبرد صبا از چمن برون کز درد، بلبلی ز پیاش ناله برنداشت
1 رغیرتم پوشیده از چشم بدان، خوب مرا داده جا در پرده دل طفل محجوب مرا
2 مدعی بر خویش میپیچد چو مکتوب از حسد ناگرفت از دست قاصد یار مکتوب مرا
1 هرچند در میانه اخوان تمیز نیست داند خرد که مصر سخن بی عزیز نیست
2 سررشته سخن همه چیز آورد به دست چون بنگری برون ز سخن هیچ چیز نیست
شماره موبایل خود را وارد کنید:
کد ارسالشده به