دوش یارم به بر خویش مرا بار از سنایی غزنوی غزل 88

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

سنایی غزنوی

دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد

1 دوش یارم به بر خویش مرا بار نداد قوت جانم زد و یاقوت شکر بار نداد

2 آن درختی که همه عمر بکشتم به امید دوش در فرقت او خشک شد و بار نداد

3 شب تاریک چو من حلقه زدم بر در او بار چون داد دل او که مرا بار نداد

4 این چنین کار از آن یار مرا آمد پیش کم ز یک ماه دل و چشم مرا کار نداد

5 شربتی ساخته بود از شکر و آب حیات نه نکو کرد که یک قطره به بیمار نداد

6 هر که او دل به غم یار دهد خسته شود رسته آنست که او دل به غم یار نداد

عکس نوشته
کامنت
comment