شمع من‌ گرم حیا کرد مگر از بیدل دهلوی غزل 1875

بیدل دهلوی

آثار بیدل دهلوی

بیدل دهلوی

شمع من‌ گرم حیا کرد مگر سوی چراغ

1 شمع من‌ گرم حیا کرد مگر سوی چراغ می‌توان‌ کرد شنا در عرق روی چراغ

2 دل اگر جوش طراوت نزند، سوختنی شعله‌ کافی‌ست همان سرو لب جوی چراغ

3 سوختیم از هوس اما مژه واری نکشید بال پروانهٔ ما شانه به‌گیسوی چراغ

4 نتوان بود ز نیرنگ عتابش غافل بزم‌گرم است به افروختن روی چراغ

5 بالش عافیتی نیست درین شعله‌ بساط نفس سوخته دارد سر زانوی چراغ

6 پیری و عشرت ایام جوانی غلط است صبحدم رنگ نبنددگل شب‌بوی چراغ

7 قرب این شعله مزاجان به‌خود آتش زده است نیست پروانهٔ ما بیخبر از خوی چراغ

8 عجز ما رنگ اشارتکدهٔ ناز تو ریخت بال پروانه شد آخر خم ابروی چراغ

9 آب‌گردید دل و ناله همان عجز تو است رشته فربه نشد از خوردن پهلوی چراغ

10 هرکجاگردکند شمع خیالم بیدل شعله از شرم نشیند پس زانوی چراغ

عکس نوشته
کامنت
comment