1 شمع ازلست عالم افروزی من زان شاهد اعظم است پیروزی من
2 بیشاهد و شمع ازل چون باشم آری چکنم چو این بود روزی من
1 با وکیل قاضی ادراکمند اهل زندان در شکایت آمدند
2 که سلام ما به قاضی بر کنون بازگو آزار ما زین مرد دون
1 خواند عیسی نام حق بر استخوان از برای التماس آن جوان
2 حکم یزدان از پی آن خام مرد صورت آن استخوان را زنده کرد
1 مقریی میخواند از روی کتاب ماؤکم غورا ز چشمه بندم آب
2 آب را در غورها پنهان کنم چشمهها را خشک و خشکستان کنم
1 بوقلمون چند از انکار تو در کف ما چند خلد خار تو
2 یار تو از سر فلک واقف است پس چه بود پیش وی اسرار تو
1 در هر فلکی مردمکی میبینم هر مردمکش را فلکی میبینم
2 ای احول اگر یکی دو میبینی تو بر عکس تو من دو را یکی میبینم
1 هله هش دار که در شهر دو سه طرارند که به تدبیر کلاه از سر مه بردارند
2 دو سه رندند که هشیاردل و سرمستند که فلک را به یکی عربده در چرخ آرند